جدول جو
جدول جو

معنی ابن صبح - جستجوی لغت در جدول جو

ابن صبح(اِ نُ صُ)
آفتاب.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ شِ)
ابوعلی حسین بن عبدالله بن یوسف بن شبل. شاعر و حکیم و طبیب بغدادی. اشعار او متضمن معانی رائقۀ علمی و فلسفی است و قطعاتی از آن در فوات الوفیات آمده است. و هرچند بطب معروف است لکن جنبۀ فلسفی او قویتر است. و از اشعار اوست:
بربّک ایّها الفلک المدار
اقصّد ذاالمسیر ام اضطرار
مدارک قل لنا فی ای ّ شی ٔ
ففی افهامنا منک اتّهار
و فیک نری الفضاء و هل فضاء
سوی هذا الفضاء به تدار
و عندک ترفع الارواح ام هل
مع الاجساد یدرکها البوار
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لُب ب)
ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه. ق. بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از اوست:
خذوا للهوی من قلبی الیوم ما ابقی
فما زال قلبی کله للهوی رقاً
دعواالقلب یصلی فی لظی الوجد ناره
فنار الهوی الکبری و قلبی هو الاشقی.
و این اقتباسی لطیف است از قرآن کریم.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَی ی)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم، مادربخطا
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ صُ)
مکه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
محمد بن ایوب اندلسی غافقی. مقری و محدث. او از فقهای مالکی است و وفات وی به سال 608 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ بَ)
مهذب الدین ابوالحسن علی بن احمد طبیب. مولد او به بغداد به سال 515 هجری قمری در مدرسه نظامیه فقه و نحو فراگرفت و سپس به تحصیل طب پرداخت و سفری بارمنستان کرد و پادشاه ارمن بشهر اخلاط وی را طبیب خاص خویش کردو در آنجا ثروت بسیار اندوخت و بماردین بازگشت و بخدمت بدرالدین لؤلؤ پیوست و در 75 سالگی نابینا شد و به سال 610 درگذشت. از تألیفات اوست: المختارات فی الطب. او را پسری بود به نام شمس الدین ابوالعباس احمد و وی شاعر و نیز طبیب بود و بدربار کیکاوس سلجوقی پادشاه آسیه الصغری میزیست و هم بدانجا وفات کرد
لغت نامه دهخدا
(صُ)
هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ فَ رَ)
شهاب الدین ابوالعباس احمد بن فرح بن احمد لخمی اشبیلی شافعی. مولد او به اشبیلیه به سال 625 ه. ق. و در 646 اسیر فرنگ شد، و از آنجا بگریخت و به مصر و شام رفته بفراگرفتن علم و ادب پرداخت و پس از آن در شهر دمشق اقامت گزید و در جامع اموی بتدریس اشتغال ورزید و آنگاه که مشیخت دارالحدیث نوریه بدو عرضه کردند از قبول سر باززد. او را شاگردان بسیار در حدیث بود مانند دمیاطی و نابلسی و یونینی و برزالی و مقاتلی. وفات او در 699 بوده است. او را قصیده ای است به نام منظومۀ ابن فرح مشتمل بر بیست بیت و در آن اصطلاحات محدثین را بکار برده است و مطلع آن این است:
غرامی صحیح و الرجا فیک معضل
و حزنی و دمعی مرسل و مسلسل
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ قِ بَ)
ابوجعفر محمد بن عبدالرحمن بن قبه. متکلم مشهور شیعی، از مردم ری. در اول امر معتزلی بود و از آن پس بمذهب تشیع گرایید. او در قرن سیم هجری میزیست و با ابوالقاسم بلخی متکلم معروف معاصر بود. او را کتب چند است، ازجمله: المستثبت در نقض ابوالقاسم بلخی. الانصاف. کتاب الرد علی الزیدیه و ابن بابویه این کتاب را در اول اکمال الدین تماماً نقل کرده است. و ابن الندیم دو کتاب از او نام میبرد یکی الانصاف فی الامامه و دیگر کتاب الامامه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صَبْ با)
شیخ نورالدین علی بن محمد بن صباغ مکی. از فقهای مالکیه. به سال 855 ه. ق. درگذشته است. او راست: کتاب الفصول المهمه فی معرفهالائمه
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
یا ابن سمج. ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی. از مشاهیر ریاضیین اندلس. نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ریاضی و هیئت مخصص بوده از طب نیز بهره داشته و شاگرد مسلمه مجریطی است. او راست: کتاب المدخل الی الهندسه فی تفسیر کتاب اقلیدس. کتاب المعاملات. کتاب طبیعهالعدد. کتاب التعریف بصوره صنعه الاسطرلاب. کتاب الکبیر فی الهندسه. زیج علی احد مذاهب الهند المعروف بسندهند. وفات او بسنۀ 420 ه. ق. بغرناطه و سن اوشمسی 59 بود، در عهد جیوس بن زیری بن مناد صنهاجی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ صَ)
نجم الدین ابوالفتوح احمد بن محمد. حکیم و طبیب ایرانی، اصلاً از مردم همدان و پرورش او به بغداد بوده و از بغداد به دمشق هجرت کرده و تا آخر عمر بدانجا بزیسته است. وفات او بعد از 540 ه. ق. است. او راست مقاله ای در شکل چهارم از اشکال اربعۀ قیاس و کتاب الفوزالاصغر
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالفضل عمر بن مسعده وزیر، مأمون بواسطۀ دها و تدبیر نزد خلیفه مکانتی داشته و عموزادۀ صولی ابراهیم بن عباس شاعر مشهور است و در سال 217 ه. ق. بشهر اذنه درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَ بَ)
ماریست زرد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَ)
بلا. سختی. (منتهی الارب). ج، بنوبرح
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَ بَ)
ابوجعفر بن احمد بن عبدالله بن حبش. و کتاب الاسطرلاب المسطح از اوست. (ابن الندیم). و شاید ابن حبش از خاندان حبش بن عبدالله مروزی است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَبْ بَ)
نان. (مهذب الاسماء) (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ رَ)
ابوعمران موسی بن رباح. متکلم بر مذهب ابوعلی. او نزد علی بن ابی بکر اخشید و علی الصیمری و غیر آن دو از متکلمین دانش کلام فراگرفته و ابن الندیم گوید در این زمان (377 ه. ق.) او به مصر در سن 80 سالگی حیات دارد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ رَبْ بَ)
ابوالحسن علی بن سهل ربن طبری. طبیب یهودی. ربن که بدو منسوب است لقب سهل است که از احبار یهود بود و ابن ربن علی به طبرستان در خدمت ولاه آنجا از قبیل مازیار بن قارن و دیگران بسر میبرد و علم حکمت و طبیعیات آموخته بود و بواسطۀ فتنه ای که در آنجا افتادنفی شده بری آمد و محمد بن زکریای رازی از او استفادات بسیار کرد. آنگاه از ری بسرمن رأی رفته ومعتصم خلیفه اسلام آورد و از ندمای خلیفه گردید. او را تصنیفات بسیار است، ازجمله: فردوس الحکمه. تحفهالملوک. کنّاش الحضره. منافع اطعمه والاشربه والعقاقیر. (قفطی)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی. وفات 326 یا 329 ه. ق. اصلاً ایرانی از نژاد نوبخت معروف منجم منصور دوانیقی. و شجرۀ نسب او معلوم نیست بچه طریق بنوبخت می پیوندد. او باعتقاد امامیه نائب سوم امام دوازدهم بود (از سال 305 تا سال 329 یا 326). ابن روح را حامد بن عباس وزیرمقتدر خلیفۀ عباسی بتهمت مراوده با قرامطه محبوس کرد اتفاقاً در سال 317 امراء بغداد بشوریدند و دو روز مقتدر از خلافت خلع و بار دیگر باین مقام بازگشت، حسین بن روح در این فترت از زندان رهائی یافت و دیگر مقتدر متعرض او نگردید. مردی از معاریف شیعه موسوم به ابن ابی عزاقر شلمغانی مذهبی نو اختراع کرده بود و بحلول و اتحاد معتقد بود و دعوی میکرد که خدا در او حلول کرده و بهشت عبارت از معرفت به امام و دوزخ مثال جهل به اوست و امثال این سخنان. حسین بن روح از اقوال او تبرّی جست و توقیعی بر لعن او نشر کرد. و شلمغانی را در سال 322 بکشتند. رجوع شود به تاریخ ابن اثیر وقایع سال 322 و تاریخ ابن خلکان (ترجمه حسین بن منصور حلاج) و مجالس المؤمنین و احتجاج و منتهی المقال
لغت نامه دهخدا
(اَ صُ)
مردم مجهول النسب. کوی یافت، که شب در کوی افکنند تا صباح اهل خیر از راه برگیرند
لغت نامه دهخدا